بهار ۸۸، اوج تبلیغات انتخاباتی، او را که در این متن صاد می‌خوانم، در دانشکدهٔ فنی دیدم. بسیاری از دوستانم که از دوران دبیرستان می‌شناختم در دانشکدهٔ فنی دانشجو بودند، همان‌ها که صاد را به من معرفی کردند به عنوان عضو انجمن اسلامی دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران. جوانان سرخوش ۲۰-۱۹ ساله بودیم با شور سیاسی بسیار و صاد یکی از فعال‌ترین‌ها بود. من و صاد خیلی زود دوستان نزدیکی شدیم. صاد که به عنوان دانشجوی برق دانشگاه تهران به من معرفی شده بود به فلسفه علاقه‌مند بود، مطلع هم بود. با هم بحث می‌کردیم و ساعت‌ها حرف می‌زدیم. دوستی‌مان مدام عمیق‌تر و نزدیک‌تر شد،. صاد به واسطهٔ من با گروه دوستانم آشنا شد، در دورهمی‌هایمان می‌آمد و در سفرهایمان حضور داشت.

سال ۹۰ بود که روزی میم که او را از دبیرستان می‌شناختم و حالا دانشجوی دانشکدهٔ فنی بود زنگ زد که حرف مهمی دارد و باید مرا ببیند. صحبت را این‌طور شروع کرد: «ساره صاد چیه؟» من خنده‌ام گرفت که این چه نحو سوال کردن است. صاد دوست من است و دانشجوی دانشکدهٔ شما. این‌بار نوبت میم بود که بخندد: «دانشجوی دانشکدهٔ ما که قطعاً نیست». شوکه شدم. میم عضو انجمن اسلامی بود. برایم از داستان عجیبی گفت که منجر به این شده بود که اعضای انجمن بفهمند صاد اصلاً دانشجوی دانشگاه تهران نیست. گیج شده بودم، به غایت گیج. میم نگران از شوک من مدام می‌گفت که نمی‌دانسته که من نمی‌دانم وگرنه این‌طور اطلاع نمی‌داده. شوک از این‌جا نمی‌آمد که دربارهٔ محل تحصیل کسی اشتباه کرده بودم، مسئله فریب خوردن مدام بود از دوستی نزدیک، فریبی که انگیزه‌اش را نمی‌فهمیدم.

اولین کاری که کردم پرس‌وجو از دوستان مشترک بود، خصوصاً دوستانم در دانشکدهٔ فنی. همان ابتدا متوجه شدم که مدتی است ماجرا را می‌دانند. به من نگفته بودند که چون مطمئن بودند که من فهمیده‌ام و اگر به دوستی ادامه می‌دهم به این معنی است که مسئلهٔ مهمی نیست. حتی برخی گفتند که در این مدت و بعد از فهمیدن ماجرا احساس خطر نکرده‌اند چون فکر می‌کردند حتماً من که نزدیک‌ترم اطمینان پیدا کرده‌ام که موضوع مهمی نیست. شروع کردم به مرور گذشته تا بفهمم که چه شده و اصلاً چطور ممکن است که چنین اتفاقی افتاده باشد.

یکی از اولین چیزهایی که یادم آمد این بود که صاد در آن سال‌ها مدام از نمرات بالایش می‌گفت و این‌که به واسطهٔ معدل الف بودن می‌خواهد به فلسفه تغییر رشته دهد. اغلب زمان‌ها هم در دانشکدهٔ ما (دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی) بود. یادم بود که دوستان فنی خوانده‌ام بالا بودن نمراتش را تأیید و هوشش را تحسین می‌کردند. دوباره از آن‌ها پرسیدم. گفتند که در صبح روزهای امتحان او را در محل برگزاری امتحان می‌دیدند ولی کسی یادش نمی‌آمد که او را سر جلسه هم دیده باشد. نمره‌ها هم با شمارهٔ دانشجویی اعلام می‌شد، و آن‌ها هم حرف او را که شمارهٔ دانشجویی‌ای با نمرهٔ بالاتر را مال خودش جا می‌زده، باور می‌کردند. کسی دلیلی نداشت شک کند. در کلاس‌ها هم پراکنده او را دیده بودند و حضور کوتاه و نمرات بالا را به حساب استعداد بالایش می‌گذاشتند.

بعدها خاطرات مشترک را مرور کردیم و یادمان آمد که این شخص هیچ‌وقت کارت دانشجویی نداشته. هزار بهانه آورده بود برای این‌که چرا کارت ندارد. از دعوا با حراست و ضبط‌شدن کارتش توسط آن‌ها تا مشکلات اداری تغییر رشته. یک معمایی که برایمان حل نشد این بود که در آن سال‌هایی که ورود و خروج به دانشگاه به شدت کنترل می‌شد، چطور این شخص بدون کارت مدام در دانشگاه رفت‌وآمد می‌کرد. خیلی‌های دیگر هم کپی (تقلبی) کارت دانشجویی را داشتند، اما دانشگاه آن سال‌ها گیت داشت و اگر نگهبان اصرار می‌کرد کار را روی گیت بگذاری گیر می‌افتادی. حدس‌های زیادی بود از این‌که صاد چه ارتباطی با حراست دانشگاه دارد که حتی بعد از این‌که دانشجویان موضوع را به حراست اطلاع دادند، همچنان در دانشگاه رفت‌وآمد می‌کرد. یادمان نرود که سال‌های ۸۸، ۸۹، و ۹۰ فضای دانشگاه به شدت امنیتی بود و کنترل می‌شد. من دربارهٔ این حدس‌ها چیزی نمی‌گویم. نمی‌شود آن‌ها را سنجید.

بعد یادم آمد که در جلسات انجمن اسلامی می‌رفت و دوستی‌ها از آن‌جا شکل گرفته بود. از بچه‌های انجمن دوباره پرسیدم. گفتند که تا زمانی در جلسات غیررسمی‌شان هم می‌آمده. اما وقتی که فهمیدند دانشجو نیست و به چند مورد دیگر هم شک کردند، حضورش را محدود کردند. خیلی اتفاقات را به گردن صاد می‌انداختند. من دلیلی برای تکرارشان ندارم. آن سال‌ها همه ترسیده بودیم و چنین اتفاقی هیچ نشانهٔ خوبی نبود. همه مستعد بودیم که موضوع را بزرگتر از چیزی که واقعاً بود ببینیم.

بعد از درآمدن از شوک و هضم اطلاع اولیه (در این حد که این شخص قطعاً دانشجوی دانشگاه ما نیست) اولین کاری که کردم این بود که به اطرافیانی که به واسطهٔ من صاد را می‌شناختند اطلاع دهم. بیش از همه از این‌که صاد به واسطهٔ من به افرادی نزدیک شده بود و آن‌ها به خاطر اعتماد به من رابطه را ادامه داده بودند در عذاب بودم. تا جایی که می‌دانم همهٔ اطرافیان من بعد از شنیدن توضیحاتم با صاد قطع ارتباط کردند. اما این را هم می‌دانم (و هیچ وقت دلیلش را نفهمیدم) که برخی دیگر از بچه‌های دانشگاه ارتباطشان با او را ادامه دادند.

موضوع را رها کردم تا حوالی انتخابات ۹۲. صاد دوباره در دانشگاه بود. در فعالیت‌های سیاسی آن دوره در دانشگاه تهران حضور فعال داشت. اگر بخشی از اطلاعاتی که قبل‌تر به ما داده بود درست باشد، در این زمان حدوداً ۲۴ ساله بود. روزی که تصادفی سری به ستاد روحانی در هفت‌تیر زدم، از این‌که دیدم ظاهراً در آن ستاد مسئولیتی دارد متعجب شدم. این‌که بدون این‌که دانشجو دانشگاهی باشی خودت را در آن‌جا به عنوان فعال دانشجویی جا بزنی یک حرف است، این‌که در ستاد روحانی مسئولیت بگیری چیزی دیگر.

موضوع را کمابیش فراموش کرده بودم تا این‌که حدود یکسال قبل دیدم که صاد در توئیتر حضور دارد، حضوری نسبتاً فعال: زیر نوشتهٔ افراد پرمخاطب نظر می‌گذارد، با آن‌ها وارد مراوده می‌شود و از این طریق ظاهراً سعی می‌کند خود را بشناساند. جدی نگرفتم. به نظرم نه مهم بود و نه من وظیفه‌ای داشتم. فقط چندبار که دیدم برخی دوستان پرمخاطبم نوشته‌های صاد را بازنشر می‌کنند، به آن‌هایی که دوستان نزدیک بودند اطلاعاتی که داشتم را دادم. ترجیح دادند ارتباطشان را با این شخص قطع کنند.

در این مدت چند بار به صفحهٔ صاد سر زدم و هربار متعجب‌تر شدم. آن‌چه من قطعی می‌دانستم و می‌دانم و می‌توانم با اطمینان به دیگران بگویم این است که صاد سال‌ها ادعا می‌کرده که دانشجوی دانشگاه تهران بوده و از این طریق به دانشجویان (خصوصاً فعال سیاسی) نزدیک شده بود، در حالی که قطعاً دانشجوی آن دانشگاه نبوده. باقی ادعاهایش را نمی‌توانم با اطمینان بگویم دروغ است، بیشتر عجیب و گاهی کمی خنده‌دار به نظر می‌رسند، خصوصاً اگر زمانی صاد را از نزدیک دیده باشید. صفحهٔ صاد پر است از اطلاعاتی که قاعدتاً سعی دارد او را فردی مطلع، دارای جایگاه، و باسواد نشان دهد.

مثلاً ادعا می‌کرد که از دفتر مرجعی با او تماس گرفته‌اند و سوالی پرسیده‌اند. ما دیده بودیم که صاد علاقه دارد که خود را مطلع از معارف اسلامی نشان دهد. اما دست‌کم بنا به اطلاعاتی که خودش در آن زمان می‌داد تا بیست‌واندی سالگی هیچ تحصیلات حوزوی‌ای نداشت. این‌ها تماس از دفتر یک مرجع را ممتنع نمی‌کند، صرفاً احتمالش بسیار کم است. یا از اطلاعات محرمانه‌ای که در سال‌های ۸۸ و ۹۲ به آ‌ن‌ها دسترسی داشته می‌گفت و از اخبار جلسات پشت‌پرده. اگر اطلاعاتی که قبلاً دربارهٔ سنش می‌داد درست باشد، در اولی حدوداً ۲۰ ساله و در دومی ۲۴ ساله بود. این واقعیت باعث می‌شود آن ادعاها مضحک به نظر برسد، گرچه لزوماً نشان نمی‌دهد که کذب است. یا بارها دربارهٔ دوستی و نزدیکی‌اش با افراد شناخته شده ادعاهایی می‌کرد. در اغلب موارد شاهد قطعی‌ای نداشتم که بگویم دروغ می‌گوید، اغلب تنها بسیار بعید بود که درست باشند. اما اخیراً در این سلسلهٔ ادعاهایش، به دوستی قدیمی‌اش با شخصی اشاره کرد که از امروز شناخته شده است و معتبر. من این شخص را از نزدیک می‌شناسم و دسترسی مستقیم به او دارم. برخلاف برخی افراد ادعایی دیگر که دسترسی به آن‌ها سخت یا محال است، در این مورد چنددقیقه بیشتر طول نکشید که برایم روشن شود دست‌کم در این مورد صاد قطعاً دروغ می‌گوید. البته دروغی که به خودی خود چندان مهم نیست. بیشتر از جنس خودی نشان دادن است.

صاد دنبال‌کنندگان خیلی زیادی در توئيتر ندارد. این باعث می‌شود که فکر کنم که ادعاها و دروغ‌های آمیخته به راستش چندان مهم و تأثیرگذار نیست. آن‌چه باعث شد فکری شوم که آیا باید به افراد دربارهٔ پیشینهٔ صاد اطلاع دهم یا نه این بود که دیدم برخی افراد پرمخاطب توئیتر نوشته‌های این شخص را بازنشر می‌کنند. تکرار این کار حداقلی از اعتبار به این فرد می‌دهد. به چندنفری که مرا مستقیم یا با یک واسطه می‌شناختند موضوع را گفتم. برخی توجه کردند و برخی انگار که موضوع برایشان مهم نبود به دنبال کردن صاد و بازنشر نوشته‌هایش ادامه دادند. من فکر نمی‌کنم صاد در حال حاضر خطری داشته باشد. آن‌چه نگرانم می‌کند این است که با اعتباری که از این طریق کسب می‌کند، با ادعای این‌که از اخبار پشت‌پرده‌ای اطلاع دارد، بعدها بتواند کار واقعاً تأثیرگذاری بکند.

بسیار فکر کردم دربارهٔ این‌که آیا خیر جمعی در این است که موضوع را به طور عمومی و با ذکر نام اطلاع‌رسانی کنم یا نه. آن‌چه باعث شد از ذکر نام منصرف شوم این است که من دست‌کم در زمینهٔ حقوق بسیار صورت‌گرایم. اصول کلی‌ای وجود دارد که تبعیت از آن‌ها و تلاش برای معتبر ماندنشان (یا دست‌کم اجتناب از کاری که آن‌ها را بی‌اعتبار می‌کند) بسیار برایم مهم است. یکی از این اصول این است که تنبیه یک اشتباه را نباید به عهدهٔ افکار عمومی گذاشت. این بنیان مشکلی است که با برخی از رفتارها در شبکه‌های اجتماعی دارم.

من تخصصی در زمینهٔ حقوق ندارم، این‌ها که می‌گویم حاصل خوانده‌هایم است در مورد رابطهٔ حقوق و اخلاق. من ادعا نمی‌کنم که این‌ها مستقل از هم‌اند، اما سروکله‌زدن‌های اخیرترم با بحث‌های مربوط به رابطهٔ این دو حوزه متقاعدم کرده که تفاوت‌های بنیادین در روش‌های استدلالی این دو وجود دارد. برخلاف حوزهٔ اخلاق که شاید گاهی بشود خیر موردی را بنا بر تشخیص فردی بر اصلی کلی برتری داد، فکر می‌کنم، اصول حقوقی فقط وقتی معنادار و مؤثرند که به‌طور همگن در همهٔ موارد اعمال شوند، دقیقاً مستقل از تشخیص فردی ما دربارهٔ سود و زیان در یک مورد خاص. به این دلیل است که فکر می‌کنم در مواردی که چیزی شبیه دادرسی و حق دفاع وجود ندارد، باز شدن این راه که برای تنبیه دیگران خطاهایشان را عمومی بگوییم، تبعات جبران‌ناپذیری دارد؛ حتی اگر در یک مورد تصور کنیم که فرد مستحق آن تنبیه است و این مجازات خیر عمومی بزرگتری دارد. شر بزرگی می‌بینم در کمرنگ شدن اعتبار آن اصل کلی و به تشخیص فردی واگذار شدن این موارد.

در این مورد خاص، دو راهه آشکار است. از یک طرف از نظر اخلاقی خودم را مسئول حس می‌کنم برابر افرادی که ممکن است با هشدار من از این آدم فاصله بگیرند ولی به خاطر بی‌خبری از سابقهٔ ماجرا به این شخص نزدیک می‌شوند. از آن سو نمی‌خواهم آن اصل کلی مربوط به حقوق افراد را نقض کنم. تصمیم گرفتم اطلاعاتی که داشتم را با صادقانه‌ترین حالتی که از خودم برمی‌آمد منتشر کنم، بدون نام بردن از آن شخص. با توجه به فعالیت‌های عمومی این شخص در توئيتر، اگر کسی این اطلاعات کلی را هشداردهنده می‌داند و دانستن نام آن شخص را برای محافظت از خود لازم می‌داند، ایرادی در این نبینم که اگر پرسید خصوصی بگویم. این نوعی ایفای مسئولیت اخلاقی من است برابر افرادی که حرف‌هایم را می‌پذیرند و ممکن است این اطلاع از خطری بالقوه دورشان کند.

من قصد ندارم کسی را رسوا کنم. از انگشت‌نما کردن کسی هم خوشم نمی‌آید. لذا اگر به واسطهٔ من یا هر طریق دیگری از نام این شخص باخبر شدید، من این را اخلاقی‌تر می‌دانم که نامش را جار نزنید. من در فضای عمومی هیچ حدسی که دربارهٔ نام این شخص زده شود را نه رد خواهم کرد و نه تأیید و درخواست می‌کنم که دست‌کم در پای این متن هیچ اسمی ننویسید.

از اطرافیانتان محافظت کنید، بدین نحو که اگر دیدید که به افراد مشکوک نزدیک می‌شوند، شخصاً سابقهٔ ماجرا را به آن‌ها اطلاع دهید تا اگر صلاح دیدند احتیاط کنند. اگر از الگوی یکسان رفتار شخصی که او را برای اطرافیانتان خطرناک می‌دانید، خبر دارید، شاید صرف توصیف رفتارش به دیگران کمک کند از او فاصله بگیرند و قربانی بعدی‌اش نباشند، بدون این‌که لازم باشد اسمش را عمومی اعلام کنید.