حتی هفت کفش آهنی هم میپوسد
در حال حل کردن تمرینهای فصل آخر کتاب منطق بودم که ایمیل د.ک. رسید. «سلام ساره، نگرانم که خبر خیلی بدی برایت داشته باشم. در یک کلمه، قوانین جدید مانع این است که اجازه دهیم حتی بهطور غیررسمی در کلاسها شرکت کنی.» از اینجا به بعد را با اشک خواندم. گیج بودم و مطمئن نبودم معنی ایمیل را درست میفهمم. همزمان به این فکر میکردم که لابد این خبر جدید نباید بدتر از همهٔ چیزهای دیگری باشد که در یکسال گذشته اتفاق افتاده، ولی میزان ناامیدیام بیش از هربار دیگری است. سعی میکنم به این فکر کنم که چرا اینبار انقدر آشفته و شدیداً غمیگن شدهام.
بهگمانم دور از انتظار بودن این خبر انقدر سختش میکند. زمانی که پذیرش آمد، زمانی که پذیرش را پذیرفتم، زمانی که برای مصاحبهٔ ویزا رفتم، میدانستم که ممکن است نشود یا بسیار سخت باشد. انتظار مشکلات مربوط به ویزا را داشتم. حتی زمانی که پذیرش دانشگاه کانادا را رد میکردم، میدانستم که این ژست اخلاقیام در شرایط فعلی ممکن است حماقت محض باشد. حتی زمانی که بالاخره ویزا آمد، در میانهٔ پاندمی، حدس میزدم که شاید نتوانم بروم و نتوانستم. در آغاز ترم قبل، پیشنهاد اینکه در کلاسها آنلاین شرکت کنم، از من بود. با پیگیری شخصی د.ک. ممکن شد و بعد با همراهی پرلطف اساتید دیگر دانشگاه بهخوبی پیش رفت. یک ترم را کمابیش مثل دانشجویی معمولی گذراندم: کلاسها را شرکت کردم، مقالات را فرستادم، ارائهها دادم، و در امتحان شرکت کردم. تصور همهمان این بود که ترم بعد هم به همین شکل خواهد گذشت. با قطعی شدن اینکه ترم پاییز هم آنلاین خواهد بود، بهنظر میرسید که حتی لازم نیست به طور غیررسمی در کلاسها شرکت کنم و میتوانم مثل دیگران از راه دور ثبتنام کنم. نقشه کشیده بودم که با عنوان دانشجوی رسمی در چند کلاس جذاب از دانشگاههای دیگر هم شرکت کنم. تا اینکه خبر رسید که ثبتنام رسمی غیرممکن است. چون ثبتنام دانشجوی دکتری نوعی قرارداد است و قرارداد با کسی که داخل ایران است ممکن نیست. سعی کردیم از اطلاع جدید زیاد متأثر نشوم، دستکم هنوز میشد با همراهی دانشگاه بهطور غیررسمی حضورم را ادامه دهم، با همهٔ ملزومات دیگر دانشجو بودن. د. ک. مثل ترم با اساتیدی که میخواستم در کلاسهایشان شرکت کنم صحبت کرد، قرارهای اولیه را گذاشتیم و شروع کردم به خواندن برخی متنهای این ترم که زیادتر از آن بودند که در طول ترم تمام شوند. در میان هماهنگیهایمان د. ک. یکبار ایمیلی زد که با اینکه همهٔ تلاشش را میکند، اما تضمینی نیست که این درسهایی که آنلاین میگذرانم بعداً جزو درسهای گذرانده محاسبه شوند. اطلاع مهمی نبود، کمی ناآرام کننده شاید، اما تغییردهنده نه. تأیید کردم که شرایط را میفهمم اما انتخابم گذراندن حداکثر ممکن دروس با همین شرایط است.
همه چیز آمادهٔ شروع ترم بعد بود. ساعات خوابی و بیداری را تغییر داده بودم تا شرکت در کلاسها سادهتر شود، اینترنت جدایی تهیه کرده بودم که دوباره درمیان ترم از قطعووصلی مدام مضطرب نشوم، صندلی و میز را تغییر داده بودم تا ساعات طولانی در خانه کارکردن سادهتر شود. داشتم برای امتحانی که در آغاز ترم باید شرکت کنم آماده میشدم، و متنهای کلاسهای ترم بعد را میخواندم. اینها هزینههای زیادی برای برگشت نیست. اینکه حالا همهٔ اینها بیمعنا است، چیزی نیست که باعث این ناآرامی اخیر شود.
به گمانم علت اصلی ناآرامیام این است که وضعیت جدید تصویر مرا تغییر میدهد. خوب نیست که آدم وابسته به تصویرهای بیرونیاش باشد، اما چه کسی چنین نیست؟ شش ماه بود که حس میکردم دانشجویم، بخش عمدهٔ زندگیام همراه با این تصویر میگذشت که دوباره دانشجویم. گیرم نصفهونیمه. دوست داشتم که دانشجو باشم. و انتظار نداشتم که به این زودی دوباره دانشجو نباشم. لابد میتوانم دوباره فعالیتهایی پیدا کنم که این سه ماه هم بگذرد. سر هر ترمی که ویزا نیامد هم این کار را کردهام. اما اینبار دور از انتظارم بود و بعد از یکبار تغییر شرایط حالا باید به قبل برگردم. میزان ناامیدی و ناباوریام شدید است. حتی بیش از بارهای قبل احساس ناعادلانه بودن دارم. نه اینکه واقعاً ناعادلانهتر از هرچیزی باشد که تا به حال پیش آمده، برای من یا برای بقیه، اما انگار قبلیهای واقعیتی بودند که پذیرفته بودیم، با آگاهی به اینکه نامعقول است. اما این بار نامعقولیتی جدید است که قابل فهم نیست. فقط برای من اینطور نیست. دانشکده و بهطور خاص د.ک. در همهٔ این سال غریبی که گذشت همیشه ابراز همدلی کردهاند و انعطاف بسیاری نسبت به شرایط من نشان دادهاند. اما اینبار سطح همدلی متفاوت است. ایمیل د. ک. را دوباره خواندم، شخصیتر و مفصلتر از هر ایمیل دیگری بود که قبلاً فرستاده بود، با ابراز ناراحتیای چندبار بیشتر. ایمیلی که مدیر گروه کمی بعد از آن زد، اصلاً رنگوبوی حماسی داشت. ایمیلهایی که از دو استاد ترم قبل گرفتم حاوی توصیفات به نظر خودم اغراق شده از من بود. انگار همهٔ این گروه دانشجویان و اساتید فلسفه، انقدر از تبین و تدلیل اوضاع ناتوان باشند که روی به احساسات بیش از حد انسانی آورده باشند. این موضوع کمی آرامم میکند که این ناخوشنودی شدیدی که اینبار حس میکنم، بیتناسب نیست، این وضعیت جدید را همه غیرمعقولتر و ناعادلانهتر از اوضاع پیشین میبینند که خودش به حد کافی بد بود.
آنقدر گیجم که نمیتوانم تصمیم بگیرم. نمیتوانم فکر کنم که چه میخواهم بکنم. شدیدترین احساسم ناباوری است و اینرسی بسیار زیاد نسبت به تغییر وضعیت ذهنی و پذیرش وضعیت جدیدی که دارم.
پینوشت: قانون جدید رسماً دانشگاه را از آموزش آنلاین به کسانی که در ایراناند منع میکند. حتی برای شرکت غیررسمی در کلاسها نیاز به مجوز رسمی ویژهای است که با توجه به جدید بودن قانون، به ترم پاییز نمیرسد. داریم سعی میکنیم برای ترم بعد «مجوز ویژه» بگیریم برای «شرکت غیررسمی» در کلاسهای «فلسفه». همینقدر پوچ.